شهاب حسيني

تصاوير بازيگران, سريال شهرزاد

شهاب حسيني

۹ بازديد

شهاب حسيني

شهاب حسيني

كار بينظير شهاب حسيني + عكس هاي زيبا

با شهاب حسيني كه سوپراستار ماناي امروز سينماست و در دو فيلم سينمايي «پيشنهاد ۵۰ ميليوني» و «دل شكسته» تجربه همكاري با خسرو شكيبايي را دارد، در مورد تفاوت ستاره هاي امروز، ديروز و روند ستاره شدن شكيبايي و گفت و گو نشستيم.

خسرو شكيبايي با ورودش به سينما شمايل تازه اي از ستاره را با خود به همراه آورد؛ شمايلي كه نه مانند ستاره هاي قبل اتوكشيده و زيبا بود و نه مانند ستاره هاي امروزي غير از چند استثنا، چشمان آبي و زيبايي ظاهري آنچناني داشت.  با شوريدگي كه از درونش برآمده بود، روح تازه اي به سينما دميد. آمد و چنان توفاني به پا كرد كه گرد و غبار آن بعد از رفتنش هنوز در هواي سينما و تلويزيون باقي مانده. از همين رو با شهاب حسيني كه سوپراستار ماناي امروز سينماست و در دو فيلم سينمايي «پيشنهاد ۵۰ ميليوني» و «دل شكسته» تجربه همكاري با خسرو شكيبايي را دارد، در مورد تفاوت ستاره هاي امروز، ديروز و روند ستاره شدن شكيبايي و گفت و گو نشستيم.

سينماي ايران بازيگر زنده كم دارد. زنده نه از لحاظ لغوي، بلكه زنده از لحاظ مفهومي. بازيگران تاثيرگذار اگر هم نباشند، اما باز جايشان خالي است و هم چنان حضورشان حس مي شود. خسرو شكيبايي يكي از همان بازيگرها است. چه ويژگي ممكن است اين مانا بودن را ايجاد كند؟

خسرو شكيبايي يكي از بازيگراني است كه زندگي در بازي اش جاري بود. هر هنرمندي كه موفق شود خداگونه خودش را از بين مخلوق و مخاطب خود حذف كند، مي تواند اين چنين ماندگار شود. خسرو شكيبايي هيچ وقت درگير خودش نبود. ما او را به عنوان شكيبايي مي شناختيم، اما خودش تصوري از شكيبايي كه ما مي شناختيم نداشت. براي خودش لباس فاخري از خسرو شكيبايي ندوخته بود كه تنش كند. ما مي دانستيم كه بود اما خودش متوجه خودش نبود. زندگي او مثل وقتي است كه حواست نيست زيباتريني و وقتي حواست هست فقط زيبايي است.

خسرو شكيبايي چون حوايش نبود كه چه كسي است به اين جايگاه رسيد. اميدوارم از اين نگاه برداشت بدي نشود اما او واقعا از خودش جدا بود. خسرو شكيبايي در سنين بالا هم از معصوميت و زودرنجي كودكي و در عين حال اشتياق كودكي برخوردار بود. او از آن دسته آدم هايي بود كه در زندگي دو بار متولد مي شوند. يك بار به دنيا آمد و يك بار هم با دريافت هايي كه توانست به آن دست پيدا كند، دوباره متولد شد.

درواقع مرگ براي تولد اولش اتفاق افتاد. تولد دوم او مرگي ندارد. تولد دوم از جايي شروع شد كه به معاني و مفاهيمي كه توانست آنها را در شخصيت خودش تثبيت كند، دست پيدا كرد و با تلفيق آن معاني و مفاهيم در وجود خودش بازتابي از خودش ارائه داد كه ما امروز از آن به عنوان خسرو شكيبايي ياد مي كنيم. او يك تولد جسمي و يك تولد روحي داشت كه در زهدان تئاتر شكل گرفت، نمو كرد و با آثاري كه از خودش به جا گذاشت، متولد شد. تولد دوم كه تولد روح است به نظرم ابدي است؛ يعني هيچ وقت مرگي در كار نيست.

اما تولد دوم خسرو شكيبايي در ميانسالي اتفاق افتاد. او در دهه چهارم زندگي اش با فيلم هامون وارد گوي درخشش شد، با اين حال حدود ۲۰ سالي است كه در سينما حضور داشت به اندازه كسي كه ۷۰ سال است وارد سينما شده آثار ماندگاري از خود به جا گذاشت.

بله اما در سينما كميت مهم تر از كيفيت است. بعضي ها اين قدر باهوش هستند كه به موقع دورخيز مي كنند و در دو سه گام، به چيزي كه مي خواهند مي رسند. سال هايي كه خسرو شكيبايي در تئاتر استخوان خورد مي كرد، داشت براي دورخيزكردن آماده مي شد. او مدام در حال غور و تفكر بود، من گاهي سر فيلم «پيشنهاد ۵۰ ميليوني» سرزده به اتاق ايشان مي رفتم، دلم مي خواست كنارشان بنشينم و با هم صحبت كنيم.

يك ميز كوتاه ژاپني در اتاقش داشت، همه ميز پر از كتاب هاي بازشده و قلم و كاغذ بود. او شعر نمي خواند كه بيانش خوب شود، شعر نمي خواند كه تمريني شود براي دكلمه گفتن، صرفا براي لذت از ادبيات شعر مي خواهند. شكيبايي در تمام مدت فعاليت هنري خود يك ساري تمام و كمال احساسات و عواطف و عشق بود كه خودش اول از همه مستفيض آن مي شد و بعد آن را از وجود خود به ديگران منتقل مي كرد. در فيلم هاي ايشان بداهه پردازي و بديهه گويي در زمينه شعر و ادبيات و تركيب جملات بسيار ديده مي شود. بسياري از ديالوگ ها به خصوص در فيلم هامون مختص خودش است.

در تاييد صحبت هاي شما بايد اشاره كنم به منولوگ معروف و طولاني شكيبايي در «مدرس» خطابه ۲۵ دقيقه اي كه در يك برداشت گرفته شده است. طبيعتا شكيبايي در اين پلان سكانس از قدرتي كه در بداهه گويي داشته بهره گرفته است.

بله او هميشه براي من مصداق دونده تندرويي را داشت كه گرد و خاك زيادي پشت سر خود راه مي انداخت و همه معطوف گرد و خاك بودند و خودش از گرد و خاك فاصله گرفته و جلوتر بود. كسي خودش را نمي ديد، همه حواس شان به گرد و خاك پشت سر او بود. خسرو شكيبايي خود را در كارش حل كرده بود. او جزئي از درياي كارش بود، نمي شد نقش را از او تفكيك كرد. اين قدر متواضع بود كه بعضا يادمان مي رفت اين كسي كه رو به روي ما نشسته، خسرو شكيبايي است.

قابل توجه من و بعضي از همكاران كه بعضي وقت ها فكر مي كنيم كه آفرينش حول محور ما آفريده شده است. خسرو شكيبايي و هم نسلانش در جو كارگردان سالاري كار كردند و كارشان خيلي سخت بود. الان جو بازيگرسالار است. در آن زمان رقابت بين بازيگرها زياد بود و بعضي وقت ها از تعادل خارج مي شد. حالا سليقه مردم عوض شده است. امروز با نگاه به بازيگر فيلمي را براي ديدن انتخاب مي كنند. كمتر پيش مي آيد اسم كارگردان مردم را به سينما بكشاند. برخلاف كارگرداناني چون اصغر فرهادي و كيانوش عياري، اغلب كارگردان ها كارهايشان مديون و مرهون بازيگران شان است.

گفتيد شكيبايي خودش را در كارش حل كرده بود. خاطره معروفي از فيلم هامون هست كه از داريوش مهرجويي نقل شده. در سكانسي تصميم مي گيرند شكيبايي بدون اطلاع بيتا فرهي به گوش او سيلي بزند. اين كار را مي كند و بعد كات. مي نشيند يك گوشه و به خاطر كاري كه كرده گريه مي كند. انگار زماني كه جلوي دوربين مي رفت، ديگر خودش نبود.

واقعا همين طور بود. يكي از روزهاي فيلمبرداري فيلم پيشنهاد ۵۰ ميليوني، وقتي ايشان آمدند سر كار، برخلاف هر روز كه سلام همه را به گرمي جواب مي دادند، فقط سر تكان دادند، همه فكر مي كردند آقاي شكيبايي از چيزي ناراحت است. تا ساعت ۱۱ صبر كرديم و كم كم همه شروع كردند به پرسيدن كه چه اتفاقي برايشان افتاده است. اصرار داشت كه صحبت نكند و جواب كسي را نمي داد. آنقدر سوال ها از او بيشتر شد كه بالاخره حرف زدند و گفتند چرا من را به حال خودم ول نمي كنيد؟ گفتيم چه شده است؟ گفتي مشكلي نيست. مگر من توي اين صحنه از خواب بيدار نشدم، وقتي از خواب بيدار مي شوم، صدايم بايد خواب آلوده باشد. من از صبح حرف نزدم كه خواب آلودگي صدايم رفع نشود. صدايم را حفظ كردم، نمي خواهم حرف بزنم.

ايشان خيلي به جزييات دقت داشتند. تمام منويات و آرزوهاي كارگرداني در وجود بازيگرش تجلي پيدا مي كرد. به خصوص در سينماي ما كه خيالي پروداكشن عجيب و غريبي ندارد. فيلم هايي كه ساخته نمي شود كه بگوييم بازيگر را بر بال خود نشاند و پرواز داد. معمولا بازيگرها هستند كه سينما را بر بال خود مي نشانند و به پرواز در مي آورند. با احترام به آقاي مهرجويي فكر مي كنم، هامون نقشي بود كه هيچ كس غير از خسرو شكيبايي نمي توانست بازي كند. هر كسي ديگري اگر بازي مي كرد به هيچ عنوان هاموني كه اما امروز مي شناسيم نبود.

مي گويند «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» حضور خسرو شكيبايي در آن فيلم باعث اشتياق آقاي مهرجويي براي ساخت شاهكاري به نام هامون شد. بي شك آن فيلم مديون خسرو شكيبايي است. امروز همه هامون را بيشتر به اسم شكيبايي مي شناسند تا به اسم سازنده اش. هر چند بازي شكيبايي در اين فيلم فوق العاده بود اما به نظر من بازي ايشان در دست ها خالي حيرت انگيز بود. او در سارا هم كه نقش منفي فيلم را داشت بي نظير ظاهر شد. جالب است كه در بسياري از فيلم ها خسرو شكيبايي نقش مكمل را بازي مي كند ولي اينطور به نظر نمي ايد. آنقدر بازي ايشان خوب است كه از نقش اصلي پررنگ تر مي شود.

خسرو شكيبايي با خودش يك شوريدگي به سينما آورد كه مختص به خودش بود. انگار مرزبندي هايي را كه بازيگران هم دوره او داشتند را شكست. اين امر از تسلط به تكنيكي بر مي آيد كه تنها خودش به آن آگاه بود.؟

من اين را يك درك و كشف مي بينم. روزگاري بازيگرها به خودشان اينقدر غره مي شدند كه فكر مي كردند تماشاگر پول مي دهد كه بيايد آنها را ببيند. ولي خسرو شكيبايي آمد و به ما در خدمت قصه كار كردن را ياد داد. نشان داد كه لازم نيست استايل حضور دوربين نگاه هاي جذاب باشد. تا قبل از آن اكثر بازيگرها سعي مي كردند حضور شيك و پيك و شسته و رفته اي جلوي دوربين داشته باشند و بيشتر از آنكه معناي پلان را درك كنند، حواس شان به اين بود كه چطور راه بروند و چطور نگاه مي كنند.

 بيشتر از اينكه به جان كلام فكر كنند به خودشان فكر مي كردند، البته آن زمان رسانه ها اين قدر قوي نبودند كه در نقد بازيگر تاثيرگذار باشند. فيلم ها اين قدر زياد نبود و دسترسي مردم به آنها اين قدر آسان نبود. هر كسي روي پرده مي رفت شخصيت اسطوره اي مي شد. بعضي هم از اين موضوع لذت مي بردند. حال شان هم از اين بابت خوب بود ولي خسرو شكيبايي اين قدر درگير معنا بود كه بعيد مي دانم كه در بازيگري خودآگاهش فعال بوده باشد. به خاطر همين بود كه ما خسرو شكيبايي را نمي ديديم و به جايش حميد هامون را مي ديديم. مراد بيك را مي ديديم و… .

بازيگرهاي زيادي هم هستند كه اين خاصيت را دارند و فقط مختص به خسرو شكيبايي نمي شود ولي اكثريت نيست. حداقل تا وقتي خسرو شكيبايي نيامده بود اكثريت اينطور نبودند. همه خسرو شكيبايي را با هامون به ياد مي آورند، ولي فيلم زيباي دزد و نويسنده را به ياد دارم؛ با حضوري جذاب و بازي قابل باورش. صداي خاصي داشت و به درستي از آن استفاده مي كرد. حتي بازي ايشان در فيلم رابطه كه نقش معلم را داشت. در اين فيلم وقتي به پسر معلول مي گويد تو چرا حرف نمي زني؟ چرا غذا نمي خوريد؟ چرا در اتاق را به روي خودت مي بندي؟ واقعا در آن لحظه فراموش كرده بود كه دوربيني وجود دارد و فيلمبرداري مي شود. دغدغه اش شده بود آن بچه.

به صداي خسرو شكيبايي اشاره كرديد. خيلي ها بيشتر از بازي اش طرفدار صدايش بودند. شما چطور؟ نوار دكلمه شعرهايش را مي گذاشتيد در ماشين گوش كنيد؟

من طرفدار حسش بودم و به نظرم صدا و احساسش مكمل خوبي بودند. وقتي صداي او را مي شنوي كه مي گويد: سلام حال من خوب است. ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور و الي آخر، تخيل ات به كار مي افتد. تصور مي كني پشت ميزي جلوي پنجره اي نشسته و نامه مي نويسد. او پيرو احساسش نسبت به متن، آن را دكلمه مي كرد. مطمئنم متني را كار مي كرد كه برايش دغدغه ايجاد مي كرد. مهرباني ذاتي داشت كه اين مهرباني چاشني همه كاره اش بود.

شهاب حسيني

در پيشنهاد ۵۰ ميليوني با يك پرنده ارتباط برقرار مي كرد. اين ارتباط خود خسرو با پرنده است نه ارتباط يك كاراكتر فيلم. براي من كه فقط دو تا كار با ايشان داشتم، بضاعت چنداني در مورد صحبت كردن در مورد خسرو شكيبايي وجود ندارد. ولي در همين دو فيلم كاملا اين تفاوت را احساس كردم و اين تفاوت، تفاوتي نبود كه آگاهانه خسرو شكيبايي بخواهد براي خودش ايجاد كند. در ذاتش بود و مي جوشيد.

شما و همه هنرمنداني كه با خسرو شكيبايي كاركرده اند، فقط از او تعريف مي كند. مگر مي شود آدمي هيچ ايرادي نداشته باشد؟

قطعا نه، ولي بعضي ها حجم زيبايشان اين قدر زياد است كه زشتي هايشان را تحت تاثير قرار مي دهد و به اصطلاح ماسك مي كند. حتما در وجود هر آدمي ايرادهايي است ولي لااقل اين قدر دل آگاه بود كه سعي مي كرد رفتارهاي منفي درونش را بروز ندهد؛ به من چه كه يك آدم در زندگي خصوصي اش چه شكلي است.

 من هر آدمي را در ارتباطي كه با من دارد قضاوت مي كنم. خسرو شكيبايي آدم بدي نبود. هيچ وقت پشت سر كسي غيبت نكرد. زيرآب كسي را نزد، حسادت نكرد، حتي اگر چنين ويژگي هايي هم در وجودش بود آنها را با تسلطي كه به خودش داشت در كار مهار مي كرد. چيزهايي كه از او به جاي مانده جايزه هايش نيست اين است كه از خودش خاطره بدي به جا نگذاشته. مردم از او انسانيت به ياد دارند نه جايزه. افتادگي و تواضع به ياد دارند.

احساس مي كنم از زندگي خسته شد و رفت، يعني بي قرار شده بود. البته اين هم توفيقي است و من به آن غبطه مي خورم، چون در اوج رفتن يك سعادت است. آن شرايط بدي كه براي بعضي از بازيگرها به وجود آمد كه تمام گذشته درخشان شان را كم رنگ كردند و رفتند، براي خسرو شكيبايي اتفاق نيفتاد.

يك بار از او در مورد انگشتي كه وقتي بالاي صحنه مي آمد بالا مي گرفت پرسيدم گفت دو تا معني دارد يكي اينكه براي صحبت اجازه مي گيرم و ديگري اينكه اشاره مي كنم به خدا. خدا را بيشتر از اينكه مباني تئوري شناخته باشد از مباني عملي شناخته بود. خدا در دلش زنده بود.

شايد بي رحمانه باشد اگر بگويم خسرو شكيبايي زيبا نبود. چهره خاصي داشت اما فيزيك و ظاهر سوپراستارهاي امروز سينما را نداشت. با اين حال ستاره شد و ستاره ماند. چه جادويي در سينما است كه اين استثناها را رقم مي زند؟

پرده سينما تصاوير مجازي را به خودش بازتاب مي دهد. اما اجازش در واقعي بودن اين تصاوير است. خون گرم بودن يك نفر، پر بودن نگاه يك نفر در پرده سينما خودش را نشان مي دهد. گرماي وجود چيزي نيست كه آدم بتواند با تكنيك بازيگري به آن برسد. بايد در زندگي به آن رسيده باشد. اين گرماي وجود محصول انديشه و نوع تفكر آن آدم است.

شهاب حسيني
خسرو شكيبايي به مصداق واقعي عاشق بود، عاشق كارش. در دو فيلمي كه افتخار همكاري با ايشان را داشتم، ديدم كه براي لحظه لحظه پلان ها دلواپس است. با وجود ستاره بودنش و تجربه بسياري كه داشت باز هم صدها اتود در ذهن خودش مي زد. اين طور نبود كه به خودش بگويد من كه خسرو شكيبايي شدم و ديگر نيازي به اين همه تلاش براي ايفاي نقشم ندارم. با خودش نمي گفت من الان لب باز كنم بايد همه غش و ضعف كنند. اين قدر حساس بود كه در اين سن و سال دنيا برايش كوچك شد.

شكيبايي مصداق شعر «حجاب چهره جان مي شود غبار تنم، خوشا دمي كه از آن چهره پرده برفكنم» است. بعضي ها روح شان اين قدر بزرگ مي شود كه دنيا برايشان كوچك مي شود. به همين خاطر، وارستگي و گسستگي عمو خسرو را قبل از اينكه فوت شود در وجود خودش ديدم؛ گسستگي از حب زندگي و عشق به دنيا.

اكثر بازيگراني كه سن شان از ۵۰ سال بيشتر است از نبودن نقش خوب براي اين سن شكايت دارند. اما خسرو شكيبايي تا ۶۰ سالگي نقش داشت، آن هم نه نقش منفعل پدر، بلكه نقش هايي كه در فيلم تاثيرگذار بودند. فيلمنامه نويسان امروز خلاق نيستند يا استثنا براي خسرو شكيبايي نقش هاي خوبي مي نوشتند؟

فكر مي كنم اگر يك جوري به نسخه اصلي فيلمنامه هامون دسترسي پيدا كنيم و آن را با فيلم مقايسه كنيم مي توانيم جواب اين سوال را بدانيم. فكر مي كنم آن هاموني كه روي كاغذ وجود داشت با هاموني كه شكيبايي اجرا مي كرد، متفاوت است. به نظر من حداقل ۴۰ درصد هاموني كه در فيلم هست در فيلمنامه نيست. اين كاري است كه خسرو شكيبايي مي كند.

او كسي بود كه نقش را بزرگ مي كرد. خسرو شكيبايي نقش را مال خودش مي كرد. اغلب بازيگرها فقط تكنيسين وار نقش را بازي مي كنند. در فيلم خواهران غريب در سكانسي كه شكيبايي با مادرش جر و بحث مي كند ديالوگي هست كه اجراي آن را بسيار تكان دهنده كرده است. به مادر مي گويد: مهرباني هات كو به نظرم اين در فيلمنامه نيست. بعيد مي دانم چنين لفظي در فيلمنامه باشد.

اين چيزي است كه بداهه آمده و حاصل غرقه بودن شكيبايي در فضا و كار است. شكيبايي مسئوليت پذير بود. مي دانست بايد نقشي كه در فيلمنامه نوشته شده چيزي از آب در بيايد كه قابل ديدن باشد، بنابراين فكر مي كنم شكايت بازيگرهايي كه مي گوييد منطقي باشد.

شما و خسرو شكيبايي تا حدودي خصوصيات مشتركي در بازيگري داريد. در همكاري هايي كه با او داشتيد چيزي را از ايشان وام گرفته ايد؟

من سعي كردم باورپذير بودن نقش را از ايشان ياد بگيرم. اين ويژگي فقط مختص به خسرو شكيبايي نيست. بلكه همه بازيگرهاي برجسته تاريخ سينما اينچنين بوده اند. نمي شود مچ آنها را در بازي گرفت. مثل شعبده بازهايي كه نمي شود سر از كارشان درآورد، ولي بعضي ها نخ شعبده بازي شان ديده مي شود، وقتي نخ نامرئي اش ديده شود، ديگر نمي شود با آن شعبده باز ارتباط برقرار كرد.

بازي درخشان ايشان در فيلم دل شكسته فوق العاده بود. در صحنه خواستگاري آنقدر حضور بازي اش سنگين بود كه من آن را حس مي كردم. او به جز حضورش جلوي دوربين، اتمسفر خودش را هم ايجاد مي كرد؛ يعني تنها بدن نيست كه جلوي دوربين مي رود بلكه حجم حضورش هم در فضاي فيلم جاي مي گيرد. بعضي وقت ها اين حجم از گنجايش دوربين بيشتر است و دوربين در مقابل آن كم مي آورد.

چند سالي است ديگر نقش اول كار نمي كنيد. از آنجا كه همچنان در صدر بازيگران سينما قرار داريد طبيعتا نقش هاي اول بسياري به شما پيشنهاد مي شود، البته شنيده ايم كه نقش هاي اول را نمي پذيريد اين در حالي است كه بيشتر بازيگرها براي گرفتن نقش اول يك فيلم سينمايي مي جنگند. اين تغيير نگاه چطور در شما ايجاد شده و چرا؟

به نظرم اغلب نقش دوها جذاب ترند. بازيگراني هم كه براي گرفتن نقش يك مي جنگند. لابد شجاعت شان زياد است. راستش من شجاعتش را ندارم. معمولا بار اصلي فيلم بر دوش بازيگر نقش يك است. من اين شجاعت را ندارم كه بار فيلم را به دوش بكشم.

ترجيح مي دهم اين بار را با كسي تقسيم كنم. اگر فيلم سينمايي را به موتور سيكلت تشبيه كنيم، موتور سيكلت روي دو چرخ بهتر راه مي رود تا يك چرخ. با يك چرخ مسير زيادي نمي شود با آن رفت. اگر كسي هست كه مي تواند زيرساخت فيلم را تحت تاثير خودش قرار دهد، او بايد اين كار را انجام دهد. به نظرم بهتر است بازيكن آزاد باشد تا بتواند برايش موقعيت سازي كرد. در فوتبال هم من بيشتر از گل زن، عاشق كسي هستم كه آخرين پاس گل را مي دهد، چون ارزش آن بيشتر از كسي است كه گل را زده؛ گلي كه با خلاقيت هاي فردي و با تلاش تيمي زده مي شود، زيباتر است.

برداشت من اين است كه شما در بازيگري اقناع شده ايد و الان بيشتر مي خواهيد پله شويد براي بازيگراني كه قابليت ديده شدن و داشتن نقش يك را دارند.

به ما ميراثي مي رسد كه بايد آن را براي عده اي ديگر بگذاريم. اين رسم روزگار است. بله من الان ترجيح مي دهم ثمره انديشه و فكر خودم را ببينم تا اينكه خودم را جلوي دوربين ببينم. حقيقتا انگيزه اي براي ديده شدن ندارم، حتي چهار پنج فيلم آخر خودم را كه اكران شده اند، نديده ام.

 آخرين فيلمي كه از خودم ديدم «پنج ستاره» بود. دليلي هم براي ديدن فيلم هاي خودم ندارم، نمي خواهم كلاس بگذارم. مي دانستم چيزي نيست كه ترغيبم كند تا به سينما بروم و فيلم را ببينم. ديگر از ديدن خودم جلوي دوربين يا روي پرده اقناع نمي شوم. با اين حال تمام تلاش خودم را مي كنم كه در خدمت قصه باشم.

حظ شهاب حسيني بودن در آن فيلم ها نيست. من با ساخت فيلم «ساكن طبقه وسط» حظ بردم چون طبق انتظارم بالاي هفتاد درصد آنچه در ذهن داشتم در فيلم پياده شد و اين اتفاق برايم لذت بخش است. هر چند مسائل زيادي در ساخت فيلم وجود داشت و هنوز هم با تهيه كننده فيلم، مشكل داريم.

شهاب حسيني

پس شهاب حسيني امروز از فيلمسازي بيشتر لذت مي برد تا بازيگري؟

در صورتي كه بتوانم دغدغه خودم را بسازم، بله فيلمسازي برايم لذت بخش تر است. از بازيگري هم هنوز لذت مي برم اما اينكه بتوانم حس و حال بازيگري و تجربياتي كه تا امروز در اين رشته به دست آورده ام را به ديگري انتقال دهم و از او بازي بيرون بكشم برايم مهم تر است. الان از اين لذت مي برم كه در بازي بازيگران فيلم «ساكن طبقات وسط» هارموني وجود دارد. ميان بازي بازيگراني كه سابقه دارند و حرفه اي هستند با بازيگراني كه فقط تك پلان بازي كرده اند يك دستي وجود دارد. ريتم بازي ها بالا و پايين نمي شود و اين لذت ديدن ثمره كاري ام بسيار لذت بخش است.

شما اخيرا به حيطه هاي ديگري از سينما وارد شديد آيا اين ورود هم به همين دليل است؟

خودم فكر مي كنم دارم در امتداد فعاليتم حركت مي كنم. وقتي كه وارد سينما مي شويد بايد طوري تمرين و كار كنيد كه كارتان ديده شود و در نگاه ها پذيرفته شويد. اين پذيرفته شدن با خودش شهرت هم به همراه دارد. وقتي معروف شديد بايد جوري كار كنيد كه محبوب شويد. محبوبيت با خود وظايف ديگري هم مي آورد.

 محبوبيت، يك كارت در جيب من نيست، عكس هايم نيست كه در همه جا منتشر مي شود، محبوبيت بايد كاربرد داشته باشد. بايد الان كه شرايطش به وجود آمد و استفاده درستي از آن داشته باشم. من سال ها كار كردم، از چيزهاي زياد حرص خوردم، از ايرادات و مشكلات كار ناراحت شدم و الان وقت آن است كه به حل اين مشكلات كمك كنم.

حالا دنبال منويات و افكاري هستم كه هميشه به آنها اعتقاد داشتم. الان فكر مي كنم در امتداد فعاليت خودم حركت مي كنم و هميشه معتقد بوده ام كه بازيگر سينما بايد از بازيگري به كارگرداني و از كارگرداني به تهيه كنندگي برسد. دليل آن هم اصلاح در روش كاري مرسوم در سينماست؛ چيزهايي كه مرا طي سال ها رنج داده و طبعا بازيگران ديگر هم از آن مشكلات ضربه خورده اند. اين مشكلات اگر وجود نداشت به مراتب راندمان و نتيجه كار فيلم ها بهتر مي شد.

ظاهرا بيشتر اين مشكلات را از تهيه كننده مي بينيد و به همين دليل خودتان هم به دنبال كارت تهيه كنندگي رفتيد؟

من دنبال اين هستم كه بدانم چطور مي شود از اتلاف وقت، انرژي و سرمايه جلوگيري كرد. دنبال اين هستم كه چطور مي شود با ذهن روشن كار كرد. خسته شدم از پروژه هايي كه مي بينم همه آدم ها با حفره هاي دروني خود سر كار مي آيند و تنها مي خواهند خودشان را نشان دهند به همين دليل است كه تصميم گرفته ام روي باغچه كوچك خودم باغباني كنم.

مدتي پيش در مراسمي به عنوان مدير فرهنگي شهر فرش معرفي شديد. ظاهرا مبلغ ميلياردي بالايي را براي گرفتن عكس تبليغاتي رد كرديد و تصميم گرفتيد با آن مبلغ به توليد آثار فرهنگي بپردازيد. اين رقم برايتان وسوسه انگيز نبود كه از آن گذشتيد؟

اگر براي خرج كردن آن چند ميليارد برنامه اي داشتم حتما وسوسه مي شدم. اما واقعا برنامه اي نداشتم؛ بنابراين احساس كردم بهترين كاري كه مي تواند حالم را خوب كند همين تصميمي است كه گرفته ام، البته شهر فرش هم با پذيرفتن اين پيشنهاد اتفاق مهمي در حوزه تبليغات رقم زد. هم من و هم دوستان اين برند خط و مشي اي را مسير كار خود قرار داده ايم كه به آن اعتقاد داريم.

به عنوان مثال من جاي خاي اقتباس را در سينما احساس مي كنم. تعجب مي كنم كه بستر ادبيات نمايشي قوي است اما در سينما اهميتي به آن داده نمي شود. يك اثر نمايشي مكتوب زيربناي مستحكمي است كه مي توان سازه مستحكمي از آن در قالب تصوير ساخت. دلم مي خواست بزرگان ادبيات گذشته را با پلي به زمان حال ارتباط دهيم.

ممنون از ماهنامه تبار

شهاب حسيني : ۲ سال شبانه درس خواندم + عكس همسر

شهاب حسيني و داستان عاشقي اش در دوران سربازي + عكس

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.